نویسنده: ورنر سومبارت
مترجم: رحیم قاسمیان



 
اگر بخواهیم در یک جمله، ریشه های اهمیت یهودیان در تمدن و به ویژه در حیات اقتصادی آن را خلاصه کنیم، می توانیم این جمله را به زبان آوریم که انتقال مردمی شرقی به مناطق شمالی اروپا و وحدت فرهنگی این قوم و قومی که در آنجا زندگی می کرد، پایه و اساس آن بوده است. البته ادعاهای مشابهی در مورد تمدن های جهان باستان، به ویژه در مورد تمدن یونان و در کنار آن رنسانس ایتالیا نیز مطرح شده است. کارشناسان گفته اند که این تحولات عظیم در تمدن های مختلف ناشی از اختلاط مردم شمال با مردم و فرهنگ سرزمین های جنوبی بوده است. چه نظریه درخشانی! اما ذره ای حقیقت در آن یافت نمی شود.
اما ادعایی که در مورد یهودیان مطرح شد، فرضیه نیست؛ حقیقتی تثبیت شده است که در تأیید آن می توان مدارک و شواهد فراوانی عرضه کرد. تمدن کاپیتالیستی یا سرمایه دارانه ی عصر ما، ثمره ی وحدت میان یهودیان، مردمانی جنوبی که خود را به سمت سرزمین های شمالی اروپا می کشاندند و قبایل ساکن شمال اروپا است. یهودیان در رشد و گسترش تجارت سهم بزرگی به عهده گرفتند و مردم شما، به ویژه اهالی آلمان، توانایی و مهارت خاصی در اختراعات فنی از خود نشان دادند.
بنابراین، واضح است که در ملاحظات و بررسی های خود، باید موضوع نبوغ یهودیان و تأثیر عظیم آنها را مدّنظر قرار دهیم. اینکه یهودیان از سامی ها یا هیتی ها هستند یا از قبیله ای دیگر، اینکه خالصند یا ناخالص، چندان اهمیتی ندارد، بلکه آنچه اهمیت دارد این است که آنها مردمی از مشرق بودند که در فضایی هم از لحاظ آب و هوا و هم از جنبه ی بومی بسیار متفاوت، جا افتادند و بهترین استعدادهای آنها در چنین محیطی شکوفا شد.
یهودیان اهل شرق بودند. به عبارت دیگر، از جمله مردمانی بودند که مکان سکونتی ایشان آن بخش از جهان بود که بین کوه های اطلس در غرب و خلیج فارس در شرق قرار می گرفت. یهودیان از جمله نژادهایی بودند که همواره آفتاب داشتند، در سرزمین های سوزان و بیابان های شمال آفریقا، آسیای صغیر و عربستان یا مناطق مرزی آنها می زیستند. آنها از جمله نژادهایی بودند که ویژگی های خاصّ خود را به بلوغ رساندند، علی رغم اینکه محیط زیست ویژه ی خود که از عصر یخ بندان به بعد، یعنی در یک دوره ی دوازده تا شانزده هزار ساله هرگز تغییر نکرده بود.
کلّ این ناحیه که یهودیان از آنجا برخاستند، به طور عمده بیابانی شن زار است که واحه ای اینجا و آنجا در آن پیدا می شود که آدم ها و دام های ایشان در حول و حوش آنها سکونت می گزیدند. اولین تمدن های بشری در برخی از این مراکز که وسیع تر وگسترده تر بودند، شکل گرفت که از آن جمله می توان به تمدن مصر، بین النهرین و فلسطین اشاره کرد. هر سه ی این مناطق، نقطه های نسبتاً کوچک، اما حاصل خیزی بودند و همگی واحه های پرآبی در دل بیابان به حساب می آمدند که تمدن هایی مبتنی بر این واحه ها خلق کردند. کلّ اراضی قابل کشت مصر در آن ایام حدود نیم میلیون مترمربع بود. کلّ مساحت بین النهرین از نُه هزار کیلومتر مربع تجاوز نمی کرد و فلسطین که سرزمین قوم اسرائیل بود، از آن هم کوچک تر بود و مساحتی حدود هشت صد کیلومتر مربی داشت، اما مشکل این بود که در بینابین این واحه ها، بیابان های وسیعی قرار داشت که خود ناحیه ی یودیا از نظر طبیعی چندان مورد لطف نبود. انتهای جنوبی آن به آن سوی هبرون (1) و بیرشبا (2) گسترش می یافت و بعد از آن هم بیابان بود.
کشاورزی در این مناطق، وابسته به آبی بود که در آنجا وجود داشت، یعنی چه؟ یعنی اینکه هدف اصلی کشاورز این بود که آب لازم برای رشد محصولات خود را بتواند به مزرعه ی خویش برساند. در فلسطین هم همین وضع حاکم بود و کشاورزی به تأمین آب لازم بستگی داشت. مصیبتی که کشاورزان بیش از هر چیز از آن بیم داشتند، قحطی بود. آنها هر سال را با این نگرانی آغاز می کردند که مبادا بیابان دامنه ی وسعت خود را گسترش دهد و زمین زراعی آنها را که با زحمت و مشقت فراوان آماده کرده بودند، فرو بلعد. آنها همواره نگران بادهای تند بیابانی یا هجوم ملخ بودند. از همه مهم تر، کشاورزان از راهزنانی بیم داشتند که به زمین های زراعی هجوم می آوردند، می دزیدند، می کشتند و می بردند. این فرزندان بیابان، که امروزه آنها را بیابان نشین می خوانیم و ساکنان اراضی مجاور واحه ها نیز خود زمانی از آنها به حساب می آمدند، چوپانان بدوی بودند. در نتیجه ی هجوم آنها بود که ظهور شهرهای قدرتمند و دیوارهای محافظ سرعت گرفت و ساکنان حول و حوش واحه ها توانستند در شهرها و پشت این دیوارها پناه بگیرند، اما گاه بیابان تا دل این شهرها و پشت دیوارها هم نفوذ می کرد و تمام خانه ها را هم در برمی گرفت.
یکی از این قبایل هم قبیله ی هیبروها یا عبری ها بودند که در حدود 1200 سال قبل از میلاد در کنعان ساکن شدند و در سر راه خود قتل ها و دزدی ها کردند. آنها در کنعان ماندند و از بیابان گردی و حرکت مستمر دست کشیدند. یکی از پی آمدهای این استقرار هم این بود که اگر امکان داشت، خود کار نمی کردند و بومیان ناحیه را به کار وامی داشتند که این هدف هر قوم فاتحی بود. وعده ی یهوه در بخش 6 کتاب تثنیه چنین بود «من شما را به سرزمینی که وعده داده بودم می رسانم، یعنی به شهرهای بزرگ و زیبایی که شما بنا نکرده اید و خانه هایی پر از چیزهای خوب که شما آنها را تهیه نکرده اید، چاه هایی که شما نکنده اید، تاکستان ها و درختان زیتونی که شما نکاشته اید، تا بخورید و سیر شوید.»
هیبورها وقتی به سرزمین موعود خود رسیدند، در آنجا چه کردند؟ چه نوع سازمان اقتصادی بنا نهادند؟ البته نمی توانیم با دقت در این باره اظهار نظر کنیم، اما می توانیم یکی دو نکته را حدس بزنیم. احتمالاً آن عده که قوی تر و ثروتمندتر بودند، به اراضی وسیع تری تسلط یافتند و نوعی جامعه ی فئودالی بنا نهادند. آنها بخشی از محصولات اراضی کشاورزی را برای خود برمی داشتند و این کار از طریق اجاره، از طریق جمع آوری مالیات یا شبکه ای اعتباری انجام می شد. به هر حال، بخش عظیمی از هیبروها در شهرها می زیستند و از رعایای خود که در اراضی کشاورزی کار می کردند، اجاره یا بهره می گرفتند. برخی از قبایل پیروز احتمالاً فقیر شده و خود به حدّ رعایا نزول کرده بودند و نقش مهمی ایفا نمی کردند. کسانی که در اراضی غربی اردن، مناطق جودا، سیمیون (3) و لوی و اطراف آن می زیستند، از این دست بودند. در این مناطق دامپروری جریان داشت و این ضرب المثل شنیده می شد که «اهالی جودا، از بس شیر خورده اند، دندان های سفید شیری دارند.» قبیله های دیگر، از جمله روبن (4) و گاد (5) در شرق رود اردن ماندند و دامپروری در پیش گرفتند و زندگی بیابان نشینی خود را ادامه دادند و نیمی از قبیله منسه از رود اردن گذشتند، اما سال ها بعد دوباره بازگشتند. با این همه، همه ی این قبیله ها کم و بیش خوی بیابان نشینی داشتند. اگر غیر از این بود، دشوار می شد دلایل ظهور و سقوط نظام دینی یهودیان را درک کرد.
نباید فراموش کرد که کتاب های مقدس یهودیان که مبانی دینی ایشان به آنها متکی است و به ویژه اسفار خمسه ادبیات مردم بیابان نشین است. خدای آنها که بر خدایان دروغین پیروز می شود، خدایی بیابانی و شبانی است. عزرا و نحمیا سنت ها و آداب بیابان نشینی را در آیین خداپرستی یهودیان جا انداختند و در انجام آن به دوره ی کشاورزی مردم یهود وقعی نگذاشتند. در تعالیم دینی کاهنان یهودی، به زندگی جاافتاده ی مردم در کنعان اشاره نمی شود و منحصراً به آوارگی و سرگردانی یهودیان در بیابان ها استناد می کند و کاملاً روحیه ی بیابان نشینی دارد. اگر به کتب تاریخی یا به زندگی غالب پیامبران مراجعه کنیم، حتی در «مزامیر»، متوجه خواهیم شد که استعاره ها و تشبیه های به کار گرفته شده، حال و هوای زندگی شبانی را به خاطر می آورد. فقط گهگاه به نشانه هایی از زندگی کشاورزی برمی خوریم که دهقانی جلوی خانه اش و زیر سایه درخت انجیر نشسته باشد. مراسم دینی شنبه ها هم به این معنا است که برای چند ساعتی هم که شده از دهقان بودن دست بشویی و مثل اعضای کهن قوم اسرائیل باشی. قوم اسرائیل کم و بیش هیچ وقت از یاد نبرد که بیشتر یک قوم است تا خانواده و دار و دسته. قوم اسرائیل همتای قالب اقوامی که شبانی پیشه کرده بودند، متشکل از قبایل بود، نه خانواده ها. حتی تا قرن پنجم میلادی نیز این حال و هوای شبانی، به ویژه در طبقه ی ممتاز جامعه ی یهودیان و به احتمال زیاد در غالب مردم احساس می شد. اگر غیر از این بود، پس چگونه آنها به این دین بیابان نشینانه وفادار باقی ماندند؟
از سوی دیگر، این احتمال وجود دارد که این غرایز قدیمی مهاجرت و کوچ که قرن ها در میان قوم اسرائیل فرو خورده شده بود، در اثر مهاجرت بزرگ یهودیان دوباره بیدار شده بود. این احتمال کاملاً منطقی است و تأکید ویژه ای نیاز دارد. در نتیجه، حتی اگر به این جهت متمایل شده باشیم که فرزندان اسرائیل به مدت پانصد سال و بعد از سلطه بر سرزمین کنعان در یک جا ماندند، تردیدی وجود ندارد که همه ی عوامل ممکن دست به دست هم دادند تا این حکومت و کشور جاودانه نباشد. هنوز این درخت ریشه ندوانده بود که از خاک به در آورده شد. خصلت ذاتی صحرانشینی یا بیابان گردی یهودیان، همواره براساس خصایص انتخاب و تطابق، زنده و حاضر مانده بود. بنابراین، قوم اسرائیل در طی تاریخ، قومی بیابان نشین و مهاجر مانده است.
در این نتیجه گیری حرف تازه ای وجود ندارد، اما ما را دچار نوعی عذاب وجدان هم می کند. چرا؟ چون ضدّ یهودیان همواره به این نکته به عنوان محملی برای حمله به یهودیان استفاده کرده اند، اما این امر نباید سبب شود که به صحت این نتیجه گیری شک کنیم یا آن را در توضیح ویژگی های خاصّ یهودیان به کار نبریم. برای ردّ ادعاهای این ضدّ یهودیان، باید مسأله ی مورد نظر خود را به دقت تجزیه و تحلیل کنیم و بر اهمیت آن انگشت بگذاریم. تاکنون کار چندان چشم گیری در این زمینه انجام نگرفته است و کارهایی که انجام شده، بچه گانه و سرشار از خطا بوده است. به همین خاطر است که طرح این نکته که یهودیان همواره قومی بیابان نشین بوده اند، هیچ گاه واکنشی جدی پدید نیاورده و با شوخی و مسخره روبه رو شده است. دلایل مخالفان این عقیده چندان موجه نیست. ادعای آنها که می گویند، در ایام قدیم کشاورزی در سرزمین فلسطین رواج داشت، یهودیان در فلسطین زندگی می کردند. پس آنها کشاورز بودند، چندان مستدل و محکم نیست.
حال که تا حدودی ابهامات مسأله را از پیش پا برداشتیم، وقت آن فرارسیده است که نشان دهیم نتیجه گیری ما صحیح بوده است. در ادوار و قرون متمادی، قوم اسرائیل، چه براساس انتخاب و چه براساس تطبیق، قومی مهاجر و بیابان نشین بوده است.
کمی پیش به تأثیر احتمالی مهاجرت بر بیدار کردن غرایز و خصیصه های بیابان نشینی اشاره کرده بودیم. در واقع، حقیقت این است که نمی توانیم تعریف دقیق و صریحی از مفهوم مهاجرت، نه از خود سفر و نه از مرحله ی بازگشت به زاد و بوم، به دست دهیم. این احتمال وجود دارد که یهودیان در آن ایام بیابان نشین یا نیمه بیابان نشین بودند. از سوی دیگر، قصه ی اسارت به نحوی که در عهد عتیق آمده است، این فرضیه را تأیید می کند. در کتاب دوم پادشاهان، فصل های 14 و 25 چنین آمده است «نبوکه نصر پادشاه بابل، اهالی اورشلیم را که شامل فرمان ده ها و سربازان، صنعت گران و آهن گران می شوند و تعدادشان به ده هزار نفر می رسید. به بابل تبعید کرد و فقط افراد فقیر را در آن سرزمین باقی گذاشت. بعد از اخراج دوم اهالی بابل، فرمان ده لشکر نبوکه نصر، افراد فقیر و بی چیز را باقی گذاشت تا در آنجا کشت و زرع کنند.»
این مهاجران و آوارگان هر که بودند، چندان تردیدی نیست که کشاورزان واقعی در میان آنها حضور نداشتند. کشاورزان حتی بعد از مهاجرت دوم و به اسارت گرفته شدن مهاجران، بر سر اراضی خود ماندند و تکان نخوردند. قطعه ای در کتاب «ارمیا» در عهد عتیق هست که ظاهراً مؤید نظریه ی من است که اراضی ناحیه به دست رعایایی کشت و زرع می شد که اربابانشان به اسارت گرفته شده و به بابل تبعید شده بودند و این رعایا به تدریج به کشاورزان مستقلی بدل شدند. پس چندان هم بی ربط نخواهد بود که این افراد را آبا و اجداد قوم و قبایلی بدانیم که در نهایت، عبری ها از آنها پدید آمدند. بنابراین، خون جمعیت یهودیان از عصر اسارت به بعد، دارای غلظت کمتری از عنصر یهودیت، نسبت به تبعیدی های بابل بود که کم و بیش اشراف زادگان یهود را تشکیل می دادند. در واقع این دیدگاهی است که در سال های بعد رواج یافت و هوادار پیدا کرد. حتی در خود یهودا نیز این عقیده ی رایج بود که یهودیان بابل از بهترین قماش هستند و یک ضرب المثل قدیمی یهودی هم در تأیید این نظریه نقش مهمی بازی کرد «یهودیان دوره ی سرگردانی رم در قیاس با آنها که از نسل یهودیان یهودا هستند، مانند قیاس آرد مخلوط با آرد خالص است.» ر. ازکیل (299-220) بازگشت عزرا به فلسطین را چنین توجیه می کند که او خانواده هایی را که نژاد آنها معلوم بود با خود برد و در نتیجه، آن عده که باقی ماندند، از خطر اختلاط با نژادهای مشکوک در امان ماندند (!)
پس می توانیم به این نتیجه گیری برسیم؛ مهاجرت در واقع نوعی فرآیند انتخابی بود که طی آن بهترین عناصر یهودی که هیچ وقت موافق زندگی جاافتاده ی مبتنی بر کشاورزی نبودند، ناگزیر شدند تا غرایز نهفته ی بیابان نشینی خود را زنده کنند و از طریق زندگی در شهر که به طور عمده متکی بر تجارت بود، ادامه ی حیات دهند. البته این به آن معنا نیست که هیچ کدام از یهودیان کشاورز نشدند. اصلاً چنین نیست. تلمود بابلی خود گواه آن است که جمعی به کشاورزی رو آوردند، ولی غالب یهودیان از این کار فاصله گرفتند و کار کشاورزی را به عهده ی کشاورزان غیر یهود وانهادند. همان طور که می دانیم، در این زمینه هم استثناهایی وجود دارد. می دانیم که یکی از ربی های سرشناس آن ایام خود کشاورزی می کرد، اما روآوری یهودیان به تجارت روال رایج بود. حتی پیش از مهاجرت نیز بسیاری از یهودیان به میل و اراده ی خود، به مصر و سرزمین های دیگر سفر کردند. آنها که از فلسطین عزیمت کردند، بی تردید آدم هایی بودند که در آنها غرایز قدیمی بیابان نشینی نمرده بود و این تبعید و مهاجرت خود خواسته این غرایز را بیدار کرد. ما هرگز نمی بینیم که این یهودیان مهاجر که مبدأی آنها چه از فلسطین بوده یا از یهودیا، مراکز یا شهرهای کشاورزی یا نظایر آن برپا کرده باشند. در عوض چه می بینیم؟ این را می بینیم که یهودیان در اقصا نقاط جهان و در میان ملل غریبه و ترجیحاً در شهرهای بزرگ پراکنده شدند و در آن مناطق به کسب و کار پرداختند تا به زندگی ادامه دهند. هرگز نمی شنویم که بعد از کسب مال و منال به زاد و بوم خود برگشته باشند، کما اینکه یهودیان سوییس، مجارستان یا ایتالیا هرگز چنین نکردند. تنها عاملی که آنها را به وطن ایشان پیوند می داد، عامل دین بود. اگر هم به وطن اول خود بازمی گشتند، به خاطر شرکت در مراسم مذهبی سالانه بود که این هم خود یک خصلت بیابان نشینانه است، چون آنها در اصل و نسب بیابان نشین بودند.
رفته رفته فلسطین حالت مرکزیت خود را در حیات یهودیان از دست داد و یهودیان روز به روز بیشتر در نقاط مختلف جهان پراکنده شدند. حتی در زمان انهدام معبد دوم در سال 70 پیش از میلاد، تعداد یهودیان مهاجر و سرگردان بر تعداد آنها در یهودیا می چربید. این امر را شاید علتی بود. اینکه فلسطین حتی در زمان اوج جعیتی خود، می توانست یک تا یک و نیم میلیون نفر را جا و غذا بدهد سخت محل تردید بود. در یهودیا جمعیت ساکنان از دوست و بیست و پنج هزار و در اورشلیم از بیست و پنج هزار نفر تجاور نمی کرد. در خارج از فلسطین، جماعت کثیری از یهودیان زندگی می کردند. گفته می شود که در مصر در آن ایام بین هفت تا هشت میلیون نفر ساکن بودند که از آن میان یک میلیون نفرشان یهودی بودند. این امر فقط به مصر محدود نمی شد. در آن ایام کمتر جایی را می شد پیدا کرد که جمعیت یهودی نداشت و در بعضی نقاط تعداد یهودیان بر غیر یهودیان می چربید. فیلو (6) فهرستی از کشورهایی را که در زمان او جمعیت یهودی داشتند به دست می دهد و اضافه می کند که یهودیان در بسیاری از شهرهای اروپا، آسیا، لیبی، در مناطق ساحلی و در دشت ها زندگی می کنند. نویسندگان دیگری نیز به این نکته اشاره کرده و گفته اند که جمعیت یهودیان در سراسر جهان، از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب پراکنده بودند. اینکه تعداد آنها در رم و در سال های آغازین امپراتوری آن چند نفر بوده، از اطلاعات مربوط به دیدار شاه هرود (7) از پایتخت سزار منتج می شود که گفته شده است حدود هشت هزار یهودی ساکن رم در دیدارش با آگوستوس (8) ملازم او بودند. در سال 19 قبل از میلاد، حدود چهار هزار جوان که خود را از اعقاب مصری ها و یهودیان می دانستند، به جزیره ی ساردنی تبعید شده بودند.
همین کافی است. در این تردیدی نیست که تعداد یهودیان در تبعید و سرگردانی دوره ی پیش از ظهور مسیح هرچه قدر که بود، در هنگام سقوط معبد دوم تعداد بیش تری از ایشان در سراسر جهان پراکنده بودند. سفرها و پراکندگی یهودیان ادامه یافت و در این هیچ تردیدی نیست.
این مهاجرت ها در چه جهات جغرافیایی انجام گرفت؟ در اواخر سده ی پنجم میلادی بابل تخیله شده بود. این تخیله ابتدا به کندی صورت می گرفت و بعد شدت یافت و یهودیان به مناطق مختلف جهان سفر کردند که از آن جمله می توان به عربستان، هند و اروپا اشاره کرد بعدها در سده ی سیزدهم میلادی سیل مهاجران از انگلستان، فرانسه و آلمان به سوی جزایر پیرنی که در آن جمع کثیری از یهودیان مهاجر از فلسطین و بابل از پیش حضور داشتند، سرازیر شدند. گروهی هم به قلمروهای شاه نشین شرق اروپا روانه شدند که در آنجا هم یهودیانی از پیش بودند که در قرن هشتم و از طریق دریای سیاه خود را به آن نواحی رسانده بودند. در اواخر قرون وسطا، اسپانیا و پرتغال از یک سو و روسیه و لهستان از سوی دیگر،‌ دو کانون بزرگ حضور یهودیان، سوای خاورمیانه، به حساب می آمدند. اما در دل این مهاجرت های بزرگ، مهاجرت های فراوان دیگری هم رخ می داد. یهودیان اسپانیا و سپس یهودیان روسیه در سراسر جهان پراکنده شدند. روند مهاجرت از روسیه و لهستان روندی پایدار بود تا اینکه در اواخر سده ی نوزدهم میلادی موج عظیم مهاجرت یهودیان شرق اروپا به آمریکا آغاز شد. آمریکا مأوای جدید یهودیان شده بود.
بنابراین، یهودیان از جایی به جای دیگر می رفتند. این سفر دائم و مهاجرت پایان ناپذیر، در افسانه ی یهودی سرگردان تجلی یافته است. آنها چون به امنیت خود اطمینان نداشتند، اصلاً فکر استقرار و ماندن نمی کردند. علاقه ای هم به استقرار نداشتند. تمام اطلاعات ما از حیات یهودیان در دوره ی سرگردانی در ایام قدیم ما را به این نتیجه گیری سوق می دهد که فقط تعداد قلیلی از یهودیان به کشاورزی رو آوردند و مستقر شدند و سایر ایشان حتی در سرزمین هایی که مشکلی در سر راه اقامت ایشان ایجاد نمی کرد، نماندند و کوچیدند. شاید لهستان در سده ی شانزدهم میلادی بهترین نمونه باشد. ظاهراً در آنجا یهودیان به کشاورزی رو آوردند، اما حتی در لهستان هم ترجیح می دادند در شهرها زندگی کنند. در ازای هر پانصد تاجر مسیحی در شهرهای لهستان در آن ایام، حدود سه هزار و دویست تاجر یهودی پیدا می شد.
بله، آنها چه به اجبار و چه در اثر فشار شرایط موجود جامعه که به هر حال، علت آن اهمیت چندانی ندارد، شهرنشین شدند و شهرنشین هم باقی ماندند. امروزه بیش از نیمی از یهودیان سراسر عالم را می توان در شهرهایی با بیش از پنجاه هزار جمعیت پیدا کرد. در آلمان این رقم حدود 43/6 درصد آنها را شامل می شود و همین رقم در ایتالیا، سوییس، هلند و دانمارک به حدود چهار پنجم می رسد و تمامی یهودیان انگلیس و آمریکا در این مقوله جای می گیرند.
اما شهر مدرن امروزی هم چیزی جز یک بیابان عظیم نیست که از آب و هوای گرم بیابانی فاصله گرفته و همچون بیابان، ساکنان خود را ملزم می سازد تا چون بیابان نشین ها شوند. به این ترتیب، غرایز قدیمی بیابان نشینی که طی سده ها در نهاد یهودیان و به مدد فرآیند انطباق با محیط پنهان مانده بودند، دوباره سر برآوردند و جالب اینجا است که اصول و مبانی انتخاب، این غرایز را در آنها تقویت کرده بود. کاملاً آشکار است که در مواجهه با تحولات و تغییراتی که یهودیان با آنها روبه رو بودند، آن دسته از ایشان که به زندگی آسان تر و تثبیت شده تر کشاورزان تن دادند و احتمال می رفت راحت تر به بقای خود ادامه دهند، سرنوشتی بدتر از کسانی داشتند که غرایز بیابان نشینی آنها قوی و مسلط بود.
این جماعت پرشور و بی قرار که نه تنها چهل سال، بلکه چهار هزار سال در دشت ها و بیابان ها آواره و سرگردان بودند، سرانجام به کنعان خود رسیدند، به آن ارض موعودی رسیدند که قرار بود آنها را از تمام سرگردانی ها و آوارگی ها نجات دهد. آنها سپس به شمال اروپا کوچ کردند و در آنجا با اقوامی آشنا شدند که در ایامی که یهودیان از واحه ای به واحه دیگر می رفتند، در سرزمین خود ساکن شده، زمین را شخم زده بودند و تفاوت آنها با یهودیان درست همتای تفاوت اسب سنگین و کند اروپایی با اسب های سرکش و تندروی عربی بود.
در اینکه این ملت ها و اقوام اروپای شمالی، مرکزی و شرقی را آریایی یا چیز دیگری می نامند، بحث است. واقعیت این است که تازه ترین تحقیقات نشان از آن دارد که بسیاری از این اقوام، واقعاً آریایی بودند، اما نام آریایی چیز زیادی به ما نمی گوید. آنچه اهمیت دارد این است که همه ی آنها اقوامی از شمال سرد اروپا بودند که هرگز نمی توانستند به آب و هوای گرم و خشک سرزمین های جنوب خو بگیرند. اینکه آنها را آریایی بنامیم، ما را گم راه خواهد کرد. به آنها باید هندی های سیه چرده را هم اضافه کنیم و واضح است که اروپاییان سفیدپوست و چشم آبی چندان وجه مشترکی با آنها ندارند، جز اینکه زبان هایشان مشترک است. به دیگر سخن، آنها واجد ویژگی های خود هستند. اما اینکه این ویژگی ها چه هستند، با یک نگاه به آنها در زمان حال روشن می شود. آنها نقطه ی مقابل بیابان، یعنی مثل جنگلند. در واقع جنگل و بیابان دو نقطه ی کاملاً متضاد هم هستند که به بهترین وجهی تفاوت آب و و هوا و ویژگی های ساکنان را بیان می کنند. جنگل متعلق به شمال است. جنگل های شمال با آن سکوت درختان که در آنها مه خیلی سریع به تنه ی درخت ها دست می اندازد و قورباغه ها در آن مأوا می گیرند. جنگلی که در زمستان نور آفتاب به زحمت به زمین می رسد و در تابستان نغمه ی پرندگان آن را پر می کند. البته در ارتفاعات لبنان هم جنگل بوده است، کما اینکه در جنوب ایتالیا هم جنگل های زیادی هست. اما هر آنکه در جنگل های جنوب قدم زده باشد، خوب می داند که آنها را نمی توان با جنگل های شمال اروپا مقایسه کرد. جنگل های جنوب شاید زیبا و پر گل باشند،‌ اما جنگل های شمال جذابیت و رازی دارند که لرزه بر اندام می اندازد. بیابان و جنگل، شن زار و باتلاق ها دو قطب کاملاً متضادند.
در روزگاران گذشته ویژگی های خاصّ ارتفاعات شمال، بیش از امروز بارز و چشمگیر بودند. تصاویری کهن که از آلمان به جا مانده، به ما سرزمینی دست نخورده و پوشیده از جنگل های پر درخت را نشان می دهد که زمستان های طولانی و توفانی دارد. اقوام و ملیت های مختلف، یعنی آبا و اجداد اهالی شمال اروپا هزاران سال در این جنگل های مربوط و علی رغم ابر و یخ و برف و باران اقامت کردند. آنها درختان زیادی را انداختند، زمین ها را قابل کشت و زرع ساختند و هر جا که تبر و خیش فضایی قابل زیست فراهم می کرد، چادر زدند و خانه ساختند و ماندند. از همان ابتدا چنین به نظر می رسید که آنها در خاک ریشه دارند و کشت و زرع جزیی همیشه حاضر در زندگی آنها است. اما اگر حتی سعی کنیم که این شمالی ها را بیابان نشین بخوانیم، باید قبول کنیم که نوع زندگی آنها با بیابان نشین های واقعی بسیار متفاوت بوده است. درمی یابیم که اهالی شمال به مراتب بیشتر از ساکنان اطراف واحه ها، به کشاورزی و زراعت وابسته بوده اند. شمالی ها در عین حال که به پرورش دام می پرداختند، عملاً ماندگار بودند، اما بیابان نشین ها حتی اگر اینجا و آنجا کشاورزی پیشه کنند، باز هم بیابان نشینند.
دلیلش هم این است که مردم شمال نسبت به مردم ساکن سرزمین های گرم و خشک، ارتباط و پیوندی عمیق تر با طبیعت برقرار می کردند. در شمال، آدم ها حتی وقتی درخت ها را قطع می کردند، باز هم بخشی از طبیعت بودند. شاید به من خرده بگیرند که دیدگاه عارفانه دارم، اما این خطر را به جان می خرم و می گویم که در شمال ارتباطی عاشقانه و دوستانه بین انسان و طبیعت وجود دارد که اهالی جنوب از آن سر در نمی آورند. در جنوب، طبیعت را وسیله ای برای ارتقای تمدن می دانند. این مردم حتی وقتی زمین را شخم می زنند، با طبیعت غریبه اند. در زندگی روستایی جنوب، زندگی در طبیعت و با طبیعت وجود ندارد، علاقه و پیوندی با گیاه و درخت، دشت و تپه، حیوانات وحشی و پرندگان دیده نمی شود.
آیا در این تردیدی هست که این محیط های متفاوت الزاماً پی آمدهای مختلفی به همراه داشته و به انحای مختلف بر آدم ها اثر می نهند؟ آیا نمی توان مدعی شد که ویژگی های خاصّ یهودیان، خصلت های خود را از هزاران سال آوراگی و سرگردانی به دست آورده و این خصلت ها متأثر از این آوارگی ها بوده است؟ پاسخ به این پرسش البته مثبت است و اگر در صفحات بعد تلاش می کنم تا این نکته را به اثبات برسانم، در عین حال باید قبول کنم که میزان دانش فعلی ما از زیست شناسی آن قدرها هم نسبت که نشان دهد چگونه محیط بر ویژگی های جسمی و روانی شخصیت انسان ها اثر می نهد. مسیر تحقیقات و بررسی های ما در این زمینه را خوان هوارته دو سان خوان (9)، این پزشک خردمند قرن شانزدهم اسپانیا، در کتاب درخشانش تحت عنوان «بررسی انواع» مشخص کرده است. او در این کتاب برای اولین بار در نوع خود، کوششی جدی به خرج می دهد تا توضیحی مبتنی بر زیست شناسی و روان شناسی از ویژگی های خاصّ یهودیان، در ارتباط با فراز و نشیب های زندگی آنها به دست دهد. به عقیده ی من، اندیشه های این متفکر برجسته، آن قدر ارزشمند هست که گرد و غبار سال ها غفلت از آنها زدوده شود و بار دیگر مورد بررسی قرار گیرد و من در اینجا سعی خواهم کرد که دیدگاه های او را جمع بندی کنم.
به عقیده ی هوارته چهار علت اصلی سبب شدند تا یهودیان به آنچه امروزه هستند بدل شوند:
1. آب و هوای گرم و خشک.
2. زمینی بی حاصل.
3. خوراک خاصّ یهودیان در دوران سرگردانی و آوارگی چهل ساله. آبی که آنها می نوشیدند بسیار پاک و هوایی که استشمام می کردند، عاری از هر گونه آلودگی بود. در چنین شرایطی کودکانی که به دنیا می آمدند، دارای هوش و استعداد خاصی بودند.
4. هوارته می نویسد، وقتی فرزندان قوم بنی اسرائیل به ارض موعود رسیدند با مشکلات، کم بودها، دشمنان بی رحم و سختی های گوناگونی مواجه شدند. این بلایا و مصیبت ها به نبوغ فکری ایشان، خلق و خویی تند، خشک و خشن افزود و مشکلات متنوع سبب شد تا یهودیان به آدم های گوشت تلخ، زیرک و بدجنسی بدل شوند.
هوارته سپس به این ادعا که ظرف سه هزار سال بعد از آن یهودیان به احتمال زیاد بسیاری از آن خصلت ها را از دست دادند، چنین پاسخ می دهد که برخی از خصلت ها وقتی وارد نظام درونی انسان می شود، به صورت عادات ثانویه باقی می ماند و نسل بعد از نسل منتقل می شود، اما او در عین حال آماده است تا بپذیرد که یهودیان به اندازه ی گذشته، خردمند و باهوش نیستند.
من نمی توانم خوانندگان را به عمق بحث های این پزشک اسپانیایی بکشانم. در عمق بحث های او چیزی جز فرضیه های به اثبات نرسیده یافت نخواهد شد. لاجرم باید به کلیات اکتفا کنیم و خود را به این عرصه محدود سازیم که ارتباط میان ویژگی های روان شناختی یهودیان و فراز و نشیب این مردم را به هم ارتباط دهیم.
روشن فکری و هوش یهودیان، همان طور که دیدیم، بارزترین خصلت آنها بوده است. این امر را می توان ناشی از آن دانست که یهودیان در ایام قدیم و زمانی که گله ی خود را به سوی واحه های پر آب می بردند، لازم نبود که کارهای سخت و طاقت فرسای جسمانی انجام دهند. زندگی شبانی نیازمند دقت، مراقبت و سازمان دهی است و کارهای بعدی یهودیان، چه به اختیار و چه به اجبار برای تطابق با شرایط، چندان نیازمند کارهای شدید جسمانی نبود، بلکه به کار فکری و ذهنی نیاز داشت. سابقه ی تاریخی غالب خانواده های اروپایی، به اجداد کشاورز، آهنگر یا ریسنده ی آنها می رسد. اما در مورد یهودیان چنین نیست. آنها قرن های متمادی نه کشاورز بودند و نه صنعت گر، هرگز چیزی اختراع نکردند، اما متفکر بودند و کار ذهنی می کردند. بنابراین، چندان جای تعجب ندارد که برخی استعدادها در آنها در طی مروز زمان رشد کرد و به ثمر رسید. در شیوه ی زندگی یهودیان کار فکری جای خاصی دارد.
اما فقط این هم نیست. هوش خاصّ یهودیان از نوعی است که با بیابان های شنی یا سنگی ارتباط دارد. یهودیان آدم های منطقی و دوست دار مفاهیم انتزاعی اند. یک بار دیگر متوجه تفاوت جنگل و بیابان، شمال و جنوب می شویم. آیا نمی توان چشم اندازهای تند در نواحی خشک و گرم، آفتاب سوزان و درخشان و سایه های عمیق، شب های صاف و پرستاره و گیاهان خیره کننده ی آنها را در یک کلمه ی انتزاع خلاصه کرد؟ خلاف آن نیز مفاهیم محسوس است که شمال سرشار از آنها است، که در آن آب به وفور جریان دارد، چشم اندازها متنوع و غنی اند و زمین عطر خود را عرضه می دارد. آیا تصادفی است که علم نجوم و هنر و حساب برای اولین بار در سرزمین های گرم جنوب که شب های درخشان پرستاره دارد پا گرفت و در میان افرادی توسعه یافت که دغدغه های شبانی ایشان به آنها حساب و کتاب یاد داده بود؟ آیا اصلاً می توانیم تصور کنیم که دهقانان شمال مه آلود در حالی که خیش خود را در زمین پیش می بردند یا شکارچیانی که به تعقیب آهوان در جنگل ها می خزیدند، می توانستند در درک مفاهیم انتزاعی چون اعداد و ارقام، مهارت داشته باشند؟
همین امر در مورد تفکر منطقی و تلاش برای یافتن علت پدیده ها هم صادق است. همین هم ما را به جهان جنوب با فرآورده های دست پرورده و بی اطمینانی همیشگی زندگی بیابان نشینانه رهنمون می شود که عوامل مسلط حیات آنها بودند. از سوی دیگر، سنت با زندگی راحت، امن و صلح آمیز کشاورزان شمال و محیط پر از مه و اسرار آمیز آنها ملازم است. اینکه لذت بردن از زندگی بیشتر در شمال میسر بود تا در جنوب چندان دور از ذهن نیست. لازمه ی بیابان نشینی همواره گوش به زنگ بودن بود و یهودیان این را از سرنوشت یاد گرفته بودند و آموختند که در برابر احتمالات جدید، اهداف تازه و مجموعه ی جدیدی از روی دادها، هوشیار و گوش به زنگ باشند. مخلص کلام اینکه، زندگی را با هدف تازه ای نظم بخشیدند.
یهودیان آدم هایی هستند که خود را به سادگی با محیط وفق می دهند و از تحرک بیم ندارند. بیابان نشین ها می دانستند که اگر بخواهند در مبارزه ی برای تنازع بقا ادامه ی حیات بدهند باید تطبیق پذیر و پر تحرک باشند، اما کشاورزان جاافتاده ی شمال را با این ویژگی ها آشنایی نبود. قانون زندگی بیابانی حکم می کند که هم شخص و هم دارایی های او از تحرک سریعی برخوردار باشند. شتر و اسب باید بتوانند فرد بیابان نشین و مایملک ارزشمند او را به سرعت از نقطه ای به نقطه دیگر برسانند و در مواقع هجوم نیروهای دشمن، به سرعت او را فراری دهند. این تحرک حتی در شرایط عادی هم نیازمند استعداد سازمان دهی و رهبری است، اما کشاورز بی نیاز از این چیزها است. خیش و گاو سنگین تر و کندتر از آن هستند که بتوان آنها را به سرعت از جایی به جای دیگر منتقل کرد. همین مقایسه را در مورد شهر و کشور هم می توان انجام داد. اگر به تاریخ قوم یهود نگاهی بیندازیم، خواهیم دید که آنها از لحظه ای که از رود اردن عبور کردند تا همین امروز این تحرک را در خود حفظ کرده اند.
همین تمایز را می توان در دل بیابان نشین ها و استقراریافتگان هم پیدا کرد. بیابان نشین اراده ای دارد تا به هدفی برسد، کشاورز از کار ارزشمند خود لذت می برد. در مورد یهودیان آوارگی هزار ساله ی ایشان این خصلت بیابان نشینی را در آنها تقویت کرد. در تمام این ایام تصویر ارض موعود در پیش چشم ایشان بود، هدف و مقصدی بود که باید به آن می رسیدند، پایگاهی که باید به آن دست می یافتند، مقصدی که همیشه پیش رو داشتند. درست همتای مسافری که از نفس سفر لذت نمی برد و فقط در فکر رسیدن به مقصد است، فقط هدف است که ارزش دارد. تأکیدی که بر هدف و نتیجه گیری گذاشته شد این اثر را داشت که فکر استفاده از پول برای قرض دادن را مطرح کرد و به تدریج پول به هسته ی اصلی شبکه ی سرمایه داری بدل شد.
اما برای دست یابی به هدف، فقط تحرک کافی نبود و باید انرژی جسمانی و فکری فراوانی هم مکمل آن می شد. اولین نسل مهاجران یهودی حتماً از تحرک و انرژی فراوانی برخوردار بودند و اقامت آنها در میان اقوام شمالی موجب تقویت این خصایص شد. کاملاً آشکار است که تماس با مردم شمال، قوت های نهادی شده در میان یهودیان بیش از پیش تقویت کرد.
با توجه به تفاوت های دو نوع مردم باید گفت که برداشت های آنها از زندگی هم متفاوت بود. آب، جنگل و زمین معطر، داستان های افسانه ای، اسطوره ها و ترانه های خود را خلق کرد و بیابان و واحه های پرآب نیز داستان ها، اسطوره ها و ترانه های خود را پدید آوردند. گرچه پی گیری این پدیده ها جذابیت خاصی دارد، اما از حوصله ی بحث ما خارج است و ما به ناچار فقط به اشاره ای به آن بسنده می کنیم و نگاه خود را به تفاوت نظام های اقتصادی این دو گروه مردم متمرکز می سازیم.
تفاوت های اقتصادی آنها را در نهایت می توان به تضاد میان زندگی بیابان نشینی و زندگی کشاورزی، بین زندگی در صحرا و در جنگل کشاند. از دل جنگلی که درختان آن از ریشه درآورده شده و خاک آن آماده ی کشت شده است، نظامی اقتصادی پدید آمد که در اروپای ماقبل سرمایه داری سلطه ی کامل داشت. این نظام بر فئودالیسم و سازوکار ارباب و رعیتی متکی بود و بر این اندیشه تکیه می زد که تولید باید فقط و فقط برای مصرف باشد و هر فردی باید در حرفه ی خاص خود کار کند و هر جامعه ای باید جایگاه اجتماعی متفاوتی داشته باشد. دارایی و املاک هر کشاورز با دارایی و املاک همسایه ی خود تفاوت داشت و هر کدام دایره ی محدود فعالیت های خود را داشتند و به آن راضی بودند.
اما از دل بیابان های بی پایان، از دل فعالیت های شبانی، شیوه ی متفاوتی از زندگی برمی خیزد، که مبتنی بر سرمایه داری است. در بیابان، محدودیت های فعالیت های اقتصادی وجود ندارد. تعداد گله ظرف چند سال چندین برابر می شود، اما البته به همان سرعت هم در اثر گرسنگی، کم آبی یا بیماری از بین می روند. بنابراین در شبان ها اندیشه ی سود و بهره ریشه می گیرد و مفهوم تولید نامحدود به واقعیت می پیوندد. از همین رو است که بیابان نشین را می توان موجد سرمایه داری نامید. از آنجا است که رابطه ی سرمایه داری و یهودیت بهتر روشن می شود.
اما فقط بیابان و بیابان گردی نبود که بر شخصیت یهودیان اثر نهاد. عوامل دیگری هم بود که شاید به اندازه ی آن تأثیر نداشت، اما به هر حال، مکمل آن به حساب می آمد.
عامل اول پول بود که یهودیان به آن سخت علاقه داشتند و از آن محافظت می کردند. پول بر سرشت آنها اثری جاودانی بر جای گذاشت و در عین حال هماهنگ با آن بود. چون دو عاملی که دست به دست هم روحیه ی یهودیان را شکل می دهد، در پول به هم می رسند؛ بیابان نشینی و آوارگی. پول جای چندانی نمی گیرد، قابل حمل و نقل است و آب و خاک حاصل خیز لازم ندارد. توجه دائمی به پول سبب شد تا توجه یهودیان از یک نگاه کیفی و طبیعی به زندگی، به یک دیدگاه کمی و انتزاعی تغییر کند. یهودیان تمام اسرار نهفته در پول و ویژگی های آن را درک کرده بودند و با قدرت های اسرارآمیز آن آشنایی داشتند. آنها سلطان پول و از خلال آن، سلطان جهان شدند و این نکته ای است که در فصل اول این کتاب نشان دادم.
آیا آنها دنبال پول رفتند یا اول پول سراغ آنها آمد و آنها به تدریج خود را با آن انطباق دادند؟ به هر حال، هر کدام از دو حالت فوق رخ داده باشد، وضع در نهایت به نفع آنها خاتمه یافت.
در ابتدا چنین به نظر می رسد که پول زیادی به سمت آنها سرازیر شد یا شاید بهتر باشد که بگوییم سنگ های قیمتی زیادی به دست آنها رسید و یهودیان به تدریج از آنها سکه ضرب کردند. به عقیده ی من هرگز در جایی درج نشده است که حجم عظیمی از طلا و نقره در دوره ی پادشاهان در فلسطین جمع شده بود. گفته می شود که داوود در لشکرکشی های خود، انبوهی طلا و نقره به غنیمت گرفت و افزون بر آن، هدایای فراوانی نیز به صورت طلا و نقره، دریافت کرد. در کتاب دوم سموییل، بخش 8 آمده است «هدورام (10) هدایایی از طلا و نقره و مفرغ به داوود داد. داوود همه ی این هدایا را با طلا و نقره هایی که خود به غنیمت گرفته بود، وقف خدایان کرد.»
داستان هایی از مصرف طلا و نقره در احداث خیمه ی مقدس و نیز در ساختن معبد مقدس می خوانیم که گواه کثرت آنها است و بیهوده نیست که در کتاب دوم تواریخ، بخش اول آمده است «در روزگار سلیمان، نقره و طلا در اورشلیم مثل ریگ بیابان فراوان بود.» کشتی های شاه سلیمان به اوفیر سفر می کردند و با خود طلاهای فراوان به ارمغان می آوردند. به همین خاطر است که اشعیا (11) از این می نالد که «خداوند به این علت قوم بنی اسرائیل را ترک کرده است که سرزمین ایشان از گنج های طلا و نقره پر شده و مردم آنها را پرستش می کنند و خداوند این گناه را نخواهد بخشید.»
بر سر این همه فلزات گران بها چه آمد؟ ربی ها و محققان تلمود در این مورد تحقیق کرده و به این نتیجه رسیده اند که آنها همه نزد مردم اسرائیل باقی ماند. نه تنها این ثروت در اسرائیل باقی ماند، بلکه تمام پول هایی که در خلال قرن های متمادی جمع شده بود نیز با یهودیان ماند. از سوی دیگر، نباید از هدایت و مالیات های مردم و زایرانی که به معبد مقدس می رفتند غافل ماند. سیسرو از این که همه ساله پول های گزافی از نقاط مختلف ایتالیا به سوی اورشلیم سرازیر می شد، بسیار گله مند بود. از این دو راه یعنی هدایا و مالیات ها، پول های گزافی به سوی یهودیان سرازیر می شد و چندین رخ داد تاریخی گواه صحت این مدعا است. برای مثال، میتریداتس (12) بیش هشت صد خمره پول از معبد مقدس برداشت و آنها را در جزیره ای سرمایه گذاری کرد. سیسرو هم به موارد دیگری از نقل و انتقال عظیم دارایی های گزاف اشاره می کند، و اما از زایران. تعداد آنها بسیار زیاد بود و تعداد کنیسه های یهودی در اورشلیم هم که برای ایجاد تسهیلات در کار زایران احداث شده بودند نیز فراوان بود. تردیدی وجود ندارد که زایران چون منابع ثروتی بودند که به سوی اورشلیم سرازیر می شدند و لاجرم بسیاری از اهالی این شهر ثروتی اندوخته بودند و آنقدر داشتند که بخشی از آن را وام بدهند و بهره بگیرند. حتی مقامات دینی یهود هم در این کار دست داشتند و در کتاب های متعددی آمده است که آنها هدایای فراوان می گرفتند و ابایی نداشتند که یک کسب و کار وام دهی نیز برای خود دست و پا کنند.
مسأله ی مهم بعدی این است که دریابیم آیا یهودیان خودشان راز قدرت پول را دریافتند و خودشان بودند که مکانیزم پول قرض دادن را نهادی کردند یا آن را از اهالی بابل آموختند. در حال حاضر تردیدی وجود ندارد که در بابل و پیش از آمدن یهودیان به آن شهر، پول آزادانه دست به دست می شد، ولی هیچ اطلاق موثقی از این نداریم که آیا پولی هم قرض داده می شد یا نه و اگر این کار رواج داشت، تا چه حد پیش رفته بود. آن قدرها مهم نیست که بابلی ها بودند که این مرغ تخم طلا را پدید آوردند یا یهودیان، مهم این است که رخ دادهای بعدی، کار پول قرض دادن را بر یهودیان تحمیل کرد و آنها را به خبرگان این کار بدل ساخت. آوارگی های پیاپی ایشان این الزام را به دنبال آورد که یهودیان همواره دارایی های خود را به صورت اموال ساده و قابل حمل و نقل درآورند و چه چیزی قابل حمل تر از پول و جواهر پیدا می شد؟ وقتی آنها را به خیابان ها می انداختند، پول تنها چیزی بود که با خود برمی داشتند و وقتی دست حاکمان ستمگر بر سر آنها سنگینی می کرد، این پول بود که حلال مشکلات ایشان می شد. بنابراین، یهودیان یاد گرفتند که پول را عاشقانه دوست بدارند، می دیدند که فقط به مدد پول است که می توانند قدرت های جهان را مطیع خود گردانند. پول به وسیله ای بدل شد که آنها و البته همه ی پول داران عالم توانستند به مدد آن قدرت را به دست گیرند، بی آنکه خود از نظر جسمی قدرتمند باشند. مردمی که پایگاه اجتماعی مهمی نداشتند، به مدد استفاده ی ماهرانه از فوت و فن پول قرض دادن، توانستند فئودال های قدرتمند زمانه را تحت کنترل خود درآورند، همان طور که لیلی پوتی های کوتوله توانستند گالیور را اسیر کنند.
خب، این از نقش پول در توسعه و گسترش موقعیت اجتماعی و اقتصادی یهودیان. حال به مورد دیگری می رسیم که برخی آن را حتی از پول هم مهم تر می دانند. منظورم گتو یا محله های یهودی نشین است.
تردیدی وجود ندارد که گتو به نحو خاصی بر موقعیت اجتماعی یهودیان اثر نهاد. گتو سبب شد که بقیه از آنها متنفر شوند. حتی امروزه هم بخش اعظم یهودیان ساکن گتو را کسانی تشکیل می دهند که به طبقات فرودست اجتماع تعلق دارند و برادران دینی ایشان هم به آنها به همین چشم نگاه می کنند. جایی در تاریخ یهود، این تضاد میان یهودیان گتونشین و برادران رها شده از گتوها، به صورت تقابل دیدگاه های یهودیان اسفاردی در برابر یهودیان اشکنازی تجلی شد. اسفاردی ها به اشکنازی ها به تحقیر می نگریستند و آنها را گدایان سمج و مزاحمی می دانستند. همین بدبینی را می توان در نامه ی یک یهودی آلمانی به یک یهودی پرتغالی در اوایط سده ی هیجدهم میلادی یعنی زمانی که روابط بین این گروه به شدت متشنج بود هم مشاهده کرد «من کاملاً آگاهم که یهودیان پرتغال جز در مراسم دینی هیچ وجه مشترکی با یهودیان آلمانی ندارند و تا آنجا که به زندگی اجتماعی مربوط می شود، تعلیم و تربیت و رفتارهای آنها با هم کاملاً تفاوت دارد. در ضمن می دانم که نزدیکی بین آن دو گروه، مبتنی بر یک سنت دیرینه است، وگرنه بین آنها از زمین تا آسمان فاصله است.» پینتو این یهودی اسفاردی، در پاسخ مشهورش به حملاتی که از سوی ولتر علیه یهودیان اقامه شده بود، کم و بیش به همین شیوه پاسخ می دهد. پینتو خاطر نشان می کند که به هیچ وجه نباید یهودیان اسپانیایی تبار و یهودیان آلمانی تبار را هم تراز هم به حساب آورد و می گوید که آنها دو ملیت کاملاً متفاوت هستند. پینتو می افزاید «یهودیان لندنی همان قدر به یهودیان قسطنطنیه شباهت دارند که این یهودیان به چینی ها. یهودیان پرتغالی تبار اهل بوردو و یهودیان آلمانی تبار اهل متز (13)، هیچ وجه مشترکی ندارند.» او ادامه می دهد «آقای ولتر نباید نگرانی های یهودیان اسپانیایی و پرتغالی را در مورد آمیختن آنها با یهودیان کشورهای دیگر، نادیده بگیرد.» پینتو سپس اضافه می کند که اگر یک یهودی اسفاردی در هلند یا انگلیس بخواهد با یک زن یهودی آلمانی ازدواج کند، مورد خشم و غضب افراد خانواده ی خود قرار خواهد گرفت تا آنجا که حتی اجازه نخواهند داد جنازه ی او در آرامگاه آنها دفن شود.
این مخالفت خیلی وقت ها جلوه های عملی می یافت که بیشتر از ناحیه ی اسفاردی ها سر می زد که خود را اشراف یهودیان می دانستند و از آن بیم داشتند که مبادا موقعیت اجتماعی ایشان در اثر ورود یهودیان کشورهای شرقی به مخاطره افتد. به این ترتیب بود که یهودیان پرتغالی تبار شهر بوردو در سال 1761 توانستند امریه ای به این مضمون اخذ کنند که طی آن به تمامی یهودیان اخطار شده بود که باید ظرف چهارده روز این شهر را ترک گویند. پینتو و پریرا از چهره های اصلی این اقدام بودند و از هیچ کوششی برای خلاص شدن از دست ول گردها - هم دینان آنها از آلمان و فرانسه - فروگذار نکردند. در هامبورگ یهودیان اسفاردی بر یهودیان آلمانی برتری رسمی داشتند و مواظب بودند که یهودیان آلمانی در کارهای تجاری خلاف قانون وارد نشوند.
علت این عدم علاقه میان اسفاردی ها و اشکنازی ها، به ویژه بیزاری اسفاردی ها از اشکنازی ها را شاید بتوان در موقعیت های اجتماعی متفاوت آنها پیدا کرد، ولی تردیدی وجود ندارد که احساس قدرت و اشرافیت اسفاردی ها نیز که بر این باور بودند که نژاد ایشان به مراتب پاک تر از اشکنازی ها است و از نظر مقام و منزلت اجتماعی و خانوادگی در رده های بالاتری قرار دارند.
ما در اینجا به احتمال به موضوعی اشاره کرده ایم که به ما کمک خواهد کرد تا نفوذ تأثیر زندگی در محله های یهودی نشین را بر یهودیان مورد ارزیابی درستی قرار دهیم. شاید اینکه یهودیان اسپانیا و پرتغال خود را نجیب زاده و اشرافی می دانستند سبب شد تا آنها هیچ وقت محله های خاصّ یهودی نشین نداشته باشند و لاجرم از تأثیرات زندگی در این محلات نیز دور بودند. به عبارت دیگر، شاید بخشی از یهودیان به این خاطر در گتوها می زیستند که خود را شایسته آن می دیدند و جور دیگری نمی توانستند زندگی کنند. توضیح این نکته دشوار است که چگونه یک عده در گتوها ماندند، در حالی که گروه دیگری از آنجا بیرون آمدند و خود را از شرّ آن خلاص کردند. ما در مورد این تصمیم گیری ها اطلاعات کافی نداریم. از سوی دیگر، نمی توانیم به ضرس قاطع بگوییم که چگونه اسفاردی ها در نهایت، به نخبگان جامعه یهود بدل شدند؛ (هر چند نشانه های زیادی در تأیید آن وجود دارد) ولی با اطمینان می توان گفت که اختلاف آنها را از نظر فراز و نشیب هایی که طی کردند، می توان به تفاوت در سرشت و ماهیت آنها رساند. اما این اختلافات را هم نمی توان بیش از حد بزرگ کرد. یهودیت آنها دست نخورده و ثابت باقی ماند. آنها در نهایت، چه اسفاردی بودند و چه اشکنازی، یهودی به حساب می آمدند. ولی به هر حال، در اشکنازی ها زندگی در گتوها پی آمدهای محسوسی به جا نهاد و رفتارهایی در آنها پدید آورد که همواره با آنها باقی ماند و معمولاً بر فعالیت های اقتصادی آنها اثر نهاد. این رفتارها تا حدی رفتارها و عادت های آدم های طبقه ی فرودست اجتماعی بود، ولی در یهودیان، با آن خلق و خوی خاصّ ایشان، پی آمدهای غریبی به بار می آورد. مثلاً می توان به کلک های حقیرانه، مزاحمت، فقدان غرور فردی، بی ملاحظگی و نظایر آن اشاره کرد. این عادات حتماً در فتح سنگرهای اقتصادی فئودالیسم نقش مهمی ایفا کردند که پیش تر به آنها اشاره کرده بودیم.
اما نباید در اهمیت این عناصر صرفاً بیرونی اغراق کرد. این عناصر در برخوردهای اجتماعی با یهودیان، شاید برای این یا آن شخص اهمیت داشته باشد، ولی با توجه به دست آوردهای عظیم و چشم گیر اقتصادی یهودیان، نباید به آنها بیش از حد بها داد. تردیدی وجود ندارد که یهودیان ویژگی های دیگری داشتند که به آنها کمک کرد تا بر جهان مسلط شوند، وگرنه این دسته از خصوصیات ظاهری آن قدرها مؤثر نبودند.
یکی دیگر از جنبه های زندگی در گتوها هست که بار بیش تری داشته است. منظورم تأثیر آن بر خلق شخصیت ذاتی یهودیان است که بسیار مؤثر بوده است. اگر همان طور که پیش تر دیدیم، این ویژگی ها از نیاز به استقرار در میان یهودیان سر زدند، پس باید گفت که زندگی در گتوها به آنها شدت بیشتری بخشید. این ویژگی ها از پیش حضور داشته و در یهودیان نهادی شده بودند.
گتو در عین حال همان تأثیر را در جهت دیگری هم به جا نهاد و بر نیروهای دوگانه ای که در ثبات و یکنواختی ویژگی های یهودیان نقش داشتند تأکید نهاد. این ویژگی های دوگانه عبارت بودند از دین و تولید نسل های خالص.
دین مردم، البته شرح روح و روان آنها است. دست کم این دیدگاهی است که ما در این کتاب در پیش گرفتیم، ولی به هر حال، هر دین به شدت فرمالیستی باید توانسته باشد به سهم خود بر پیروان خویش اثر عمیقی به جا نهد و به ویژه زندگی آنها را متحدالشکل کند و به آن حالت مشابهی بنهد. در ضمن دیدیم که این کار چگونه صورت گرفته است. تنها لازم است خوانندگان را نسبت به تمایلات منطق گرایانه ی آن مطلع کنم.
این امر در جنبه ی فیزیولوژیک زندگی هم مصادق دارد و براساس همین بود که به ازدواج درون خانواده در میان یهودیان شدت بخشید، هر چند این رسمی بود که در میان یهودیان سابقه ای بس طولانی داشت.
در بالا اشاره کردم که ازدواج درون خانواده در میان یهودیان، رابطه ی مستقیمی با دین دارد، حتی می توان پا را از این هم فراتر نهاد و گفت که این نوع ازدواج پی آمد مستقیم اندیشه ی مرکزی دین و اندیشه گزینش و انتخاب است. این امر این اواخر در رشته ای از مطالعات تحقیقی به نمایش درآمد که یکی از بهترین آنها کار آلفرد نوسیگ (14) است. او چنین می نویسد «یک پی آمد بیولوژیک خیره کننده از اندیشه ی انتخاب، وجود یهودیان و قدرت تولید مثل آنها است که تاکنون فروکش نکرده است. مفهوم توراتی مردم همیشه پایدار، زوال نیافته است.» قوانین ناظر بر رژیم غذایی و ازدواج، تدابیری حفاظتی برای تداوم نژاد هستند. نوسیگ در ادامه چنین می نویسد «این ذخایر اعتقادی بسیار ارزشمند باعث شد تا از آمیزش با افراد نژادهای پست تر جلوگیری به عمل آید و پی آمد این ممانعت از ازدواج با غیر یهودیان به عامل بسیار مهمی در فرهنگ نژادی یهودیان بدل شد. ازدواج درون خانواده کاری کرد که ویژگی های ذاتی یهودیان پررنگ تر شد و شدت گرفت و در نتیجه، حتی ازدواج با غیر یهودیان هم به زحمت می تواند بر آن اثری منفی برجا نهد چون ثابت شده است که قدرت وراثت، همتای هر عامل اورگانیک دیگری، در اثر تکرار تقویت می شود.»
دین و ازدواج دورن خانوادگی دو زنجیر آهنینی بودند که یهودیان را به هم پیوند می دادند و آنها را در طی سده ها و سال ها یکپارچه نگاه داشتند. اگر این زنجیرها شل می شد، چه اتفاقی می افتاد؟ کار من در اینجا پاسخ دادن به این پرسش نیست. چون تا زمانی که می بینیم یهودیان نفوذ خاصّ خود را بر حیات اقتصادی اعمال می کنند که کماکان چنین می کنند، می توانیم فرض را بر این بگذاریم که این زنجیرها همچنان قوی و پابرجا هستند. من در این کتاب سر آن نداشتم که به وادی ورای این نفوذ و سرمنشأی نبوغ یهودی که آن را امکان پذیر ساخت، پا نهم، ولی اشاره می کنم که این نفوذ در حیات اقتصادی و فرهنگ معاصر، به عنوان یک کلّ یک پارچه، تأثیر بسیار زیادی داشته است.

پی نوشت ها :

1. Hebron
2. Beersheba
3. Simeon
4. Reuben
5. God
6. Philo
7. Herod
8. Augustus
9. Juan Huarte de San Juan
10. Joram
11. Isaiah
12. Mithridate
13. Metz
14. Alfred Nossig

منبع: سومبارت، ورنر، (1384)، یهودیان و حیات اقتصادی مدرن، رحیم قاسمیان، تهران، نشر ساقی، دوم.